حنانه حنانه ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

حنانه عسل مامان و بابا

حنانه و ماه شعبان...

السلام علیک یا صاحب  الزمان(عج)    شعبان شدو پیک عشق از راه آمد عطر نفس   بقیه الله  آمد  با جلوه سجاد ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد سلام سلام سلام به همه نی نی وبلاگی های عزیز. یه سلام مخصوص هم به دخترگلم که بعدها این مطالب رو میخونه اعیاد شعبانیه و میلاد حضرت علی اکبر(ع) رو به همه تبریک میگم و امیدوارم همه خوش و خوشبخت باشن. ماه رجب که گذشت برای من و علی عزیزم شیرین ترین خاطره ها رو داشت شش سال پیش شب مبعث عقد کردیم و گذر زمان این پیوند رو محکمتر کرد و البته با اومدن فرشته کوچولو خیلی خیلی محکمتر. امسال هم شب مبعث خاله جون و عمو حسین یه جشن کوچولو گرفتن و تولد اما...
12 مهر 1392

چه بنویسم از نبودنت ؟

چهار شنبه بود آره بعدازظهر بود که عزیز زنگ زدو یه خبر بد بهمون داد. مادر بزرگ بابایی (مامان عزیز) فوت کرده بود. بابایی خیلی ناراحت بود تا رسیدیم همدان و رفتیم خونه مادر بزرگ حنانه رفت تو اتاق و وقتی دید تخت خالیه پرسید مادر بزرگ کو ؟ حالا دیگه یاد گرفته و میگه مادر بزگ رفته آسمون رفته پیش خدا. هرچند که مریض بود و از بیماری رنج می برد اما تو اون لحظه همه تو دلمون دعا می کردیم که ای کاش بود هرچند بیمار اما دلمان خوش بود به نگاهها و خنده های شیرینش. دور هم جمع شدنمان اغلب به بهانه احوال پرسی مادر بزرگ بود و خستگی راه با دیدن لبخند مهربان و شیرینش از تنمان به در می شد اما چه کنیم که دیگر (آه) نیست. آه کشیدن شده کارمان اما کاش فایده ای داشت تا شب...
2 مهر 1392
1